سفرنامه
سلام من برگشتم.از جمعه بگم که بابابزرگ و مامانی اومدن دنبالتون تا رفتین بغضم شکست.تا خود فرودگاه گریه میکردم.سردرد عجیبی شدم.شب ساری بودم.فرح آباد.اون سه روزم فشرده دوره آموزشی داشتیم.امیرحسین جانم روز اخری دیگه بی طاقت شده بود.امیرمحمدم به همه میگفت مامان فاطی نیست رفته.خاله نرگس و عمه منور دعوتتان کردن بقیه رو خونه بابابزرگ بودین و همونجا هم می خوابیدن.سه شنبه هم چهارتایی اومدین استقبالم.مامانی هم بود.عاشقتم.بوووس.والبته همون روزم دهمین سالگرد عقدمون بود.
نویسنده :
ماماني
18:52